خاطرات یک دیوانه

متن مرتبط با «آمبولانس» در سایت خاطرات یک دیوانه نوشته شده است

آمبولانس

  • تاريخ : سه شنبه ۱۴۰۲/۱۰/۱۹بدترین جای دنیا بیمارستانهامروز از ۱۱ صبح گرفتار بودیم.اول اومدیم بیمارستان که زنگ زدن که تجهیزاترسید.بلافاصله اسنپ گرفتم رفتم تجهیزات روآوردن تو خونه و خواهرم زنگ زد که دکتر جلسهمیخواد برگزار کنه بیا.بازم سریع اسنپ گرفتمرفتم.یکم با دکترش حرف زدیم و گفت ترخیصامروز معنیش خوب شدن نیست و ادامه درمانبه خونه موکول میشه با پرستار ۲۴ ساعته.خلاصه یه کم ازشون انتقاد کردم و امضا زدرفتیم برای کارای ترخیص که صندوقدار گفت ۱ساعت دیگه تشریف بیارید.رفتم از نان سحر یهکم خوردنی گرفتم و با خواهرم خوردیم و رفتمبرای ترخیص.۲۲۰ میلیون پول بی زبون رو دادمبهشون و زنگ زدن آمبولانس اومد.به راننده گفتمآژیر روشن نمیکنی؟گفت آژیر دوست داری؟آژیر رو زد و خیابونا رو خلاف رفت تا رسیدیم.بابا رو آوردن خونه و پرستارش هم رسید وساعت ۷ بالاخره ما نهار خوردیم و ساعت ۹ راهافتادم سمت خونه.اینم از امروز ما. ارسال توسط رابین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها