خاطرات یک دیوانه

متن مرتبط با «ستون» در سایت خاطرات یک دیوانه نوشته شده است

ستون

  • تاريخ : یکشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۲۰بابام همیشه آرزو داشت و تلاش میکرد من صبحزود بیدار بشم.خودش همیشه ۶ صبح بیدار بود.به منم میگفت بیدار شو میگفتم بیدار شم چیکارکنم؟؟؟میگفت مرد باید صبح زود بیدار بشه!!!خلاصه سالها بحث داشتیم و نتیجه نداشت.کاش الان بود و میدید من هر روز به خاطرش ۷صبح بیدار میشم!!دیروز داشتم به یکی از رفقا میگفتم فوت شدنپدر یعنی سست شدن بنیان خانواده.پدر مثل یهستونه و با نبودنش ممکنه سقف بریزه.البته مناصولا آدم وابسته ای نیستم و نبودم ولی بارفتنش بنیان خانواده خراب شد.خواهرام هنوزداغونن و مادرم افسرده و همین باعث میشه منمحالم بد باشه.خواهرا و مادرم به پدرم تکیهداشتن و هر مشکلی پیش میومد میدونستن کههست.الان این نبودنش داره اذیت میکنه. ارسال توسط رابین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها