خاطرات یک دیوانه

متن مرتبط با «مادر» در سایت خاطرات یک دیوانه نوشته شده است

مادر

  • دلم برای مامانم خیلی میسوزهیه آدم با احساس و باهوش و پر از شور زندگیکه معلومه میتونست با عشق زندگی کنه.عاشق شعر.توی نگاهش مشخصه دوست داشته همیشه عاشقبشه و دوست بداره و دوست داشته باشهولی متاسفانه بنا بر جبر زمانه جوری ازدواج کرد کههیچوقت احساس عشق نداشت و همه ی عشق وامیدشو گذاشت پای بچه هاش.شاید به جرات میتونمبگم حتی یک روز هم توی زندگیش برای خودشزندگی نکرد.من میفهمیدم چجوری اذیت میشد و خوردمیشد ولی به روش نمیاورد.بابام آدمه بی رحمی بود وهنوز هم هست.هیچوقت اگه شرایط عادی بود مادرمآدمی مثل بابام رو انتخاب نمیکرد ولی لعنت به روزگار.چند سال پیش مریض شد مامانم و خب خدا رو شکربه موقع تشخیص دادیم و عمل کرد و از اون موقع بایدهر چند وقت یکبار بره برای آزمایش و چکاپ.جالبهبرام حتی وقتی به شدت مریض بود میگفت خدا کنهخوب بشم که بچه هام اذیت نشن!!!الانم هر وقت میره آزمایش و نتیجش خوبه زنگ میزنهبا ذوق تعریف میکنه نه به خاطر خودش ، واسه اینکهما خیالمون راحت باشه.یادمه وقتی جوونتر بودم همیشه میپریدم بهش ومیگفتم واسه چی با بابا ازدواج کردی که هم ما روبدبخت کنی هم خودتو....هیچی نمیگفت...دلم براش همیشه میسوخت و هنوزم میسوزههیچوقت از زندگیش لذت نبرد و نبرده هنوزم... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها