خاطرات یک دیوانه

متن مرتبط با «مَردم» در سایت خاطرات یک دیوانه نوشته شده است

من مَردم

  • از وقتی یادم میاد تنها بودمو باید تنهایی با مشکلاتم مبارزه میکردم وحلشون میکردم.یادمه اول دبیرستان بودم سر یهموضوعی کل کلاس باهام لج بودن و حتی اجازهنمیدادن پیششون بشینم و من رو صندلی تکیمینشستم خیلی اذیت میشدم ولی حتی یک بارنیومدم تو خونه بگم یا با کسی راجع بهش حرفبزنم.خودم تو خودم ریختم و حلش کردم.هیچوقت سعی نکردم از کسی کمک بخوام یا نظرکسی رو راجع به مشکلم بدونم.الانم درگیر کارمشدم و باید خودم حلش کنم.ولی انقدر خستم وانقدر دوشم از باری که داره میکشه خسته شدهکه دیگه واقعا توان مبارزه و حل کردن مشکلاترو ندارم.مغازه بالا رو باید تحویل بدم و باید یهمغازه جدید پیدا کنم و اگه پیدا نشه (که احتمالانمیشه)نزدیک به ۷۰۰ میلیون ضرر و جنس میشهکه باید پس حراج سنگین بزنم.از طرفی مغازهپایین دیگه نمیکشه و باید صنفش عوض بشهو این خودش اول بدبختیه.باید دکور عوض بشهدوباره چالش و آزمون و خطا.همه ی اینا به کنارمشکل مهم اینجاست که من دیگه نمیکشم.واقعاتنها نمیتونم و دوست هم ندارم و عادت هم ندارماز کسی کمک بگیرم(کسی هم کمک نمیکنه!!)ولی بدختی بزرگتر اینجاست که من مَردم ومسولیت یه زندگی با دو تا بچه رو دوش خسته یمنه.....چقدر سخته مرد بودن....حرف نزدن...ساکت بودن و در نهایت تنها بودن...ولی من مَردم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها