خاطرات یک دیوانه

متن مرتبط با «همبازی» در سایت خاطرات یک دیوانه نوشته شده است

عمر گران و تولد و همبازی

  • تاريخ : دوشنبه ۱۴۰۲/۰۱/۰۷دیشب بالاخره تونستیم تولد آرشا رو بگیریم.خوب بود همه چیز و خوش گذشت مخصوصا به بچهاعشق میکنن دور هم و از اول بازی میکنن تا آخر.بچه هارو که میبینم یاد بچگی های خودم میفتم.این روزهایتعطیلی همون اول صبح میبینم آرشا میاد دنبالکوچیکه و ما خوابیم اینا دارن بازی میکنن.شب هممیام خونه میبینم هنوز مشغول بازی هستن.من بچهبودم خیلی خلاق بودم.با تعداد محدودی اسباب بازیسعی میکردم داستان درست کنم و بازی های ادامه داردرست میکردم و خواهرم هم همیشه پایه بود.خونه زندگی ،کلاس ،فوتبال ،دزدی ،گاری بازی و منچمتفاوت.اینا یه سری بازیهایی بود که بازی میکردیم وواقعا لذت بخش بود.یه سری آدمک داشتیم با اونابازی میکردیم و نزدیک به ۳۰ ۴۰ تا شخصیت متفاوتداشتن این آدمکا....یادش بخیر.تولد امسال آرشا هم گذشت و ۷ ساله شده و هنوزبرام عجیبه که پسر من بدنیا اومد و الان داره میرهمدرسه...از همه عجیبتر پسر هم همبازیش پسرخواهرمه...یعنی همبازی سابق من!!!!عمر گران عجیب میگذرد.... ارسال توسط رابین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها