تاريخ : دوشنبه ۱۴۰۲/۰۱/۰۷
دیشب بالاخره تونستیم تولد آرشا رو بگیریم.
خوب بود همه چیز و خوش گذشت مخصوصا به بچها
عشق میکنن دور هم و از اول بازی میکنن تا آخر.بچه ها
رو که میبینم یاد بچگی های خودم میفتم.این روزهای
تعطیلی همون اول صبح میبینم آرشا میاد دنبال
کوچیکه و ما خوابیم اینا دارن بازی میکنن.شب هم
میام خونه میبینم هنوز مشغول بازی هستن.من بچه
بودم خیلی خلاق بودم.با تعداد محدودی اسباب بازی
سعی میکردم داستان درست کنم و بازی های ادامه دار
درست میکردم و خواهرم هم همیشه پایه بود.
خونه زندگی ،کلاس ،فوتبال ،دزدی ،گاری بازی و منچ
متفاوت.اینا یه سری بازیهایی بود که بازی میکردیم و
واقعا لذت بخش بود.یه سری آدمک داشتیم با اونا
بازی میکردیم و نزدیک به ۳۰ ۴۰ تا شخصیت متفاوت
داشتن این آدمکا....یادش بخیر.
تولد امسال آرشا هم گذشت و ۷ ساله شده و هنوز
برام عجیبه که پسر من بدنیا اومد و الان داره میره
مدرسه...از همه عجیبتر پسر هم همبازیش پسر
خواهرمه...یعنی همبازی سابق من!!!!
عمر گران عجیب میگذرد....
ارسال توسط رابین
برچسب : نویسنده : rabino بازدید : 77