خاطرات یک دیوانه

متن مرتبط با «واکسن» در سایت خاطرات یک دیوانه نوشته شده است

واکسن

  • تاريخ : دوشنبه ۱۴۰۱/۰۶/۲۸چقدر امروز روز بدی بود...چقدر پدر بودن سخته.امروز باید میرفتیم برای واکسنآرشا.من و خودش رفتیم و چون هیچوقت نمیترسیدمنم استرسی نداشتم تا اینکه رسیدیم و یهو ترسید.مثل ابر بهار گریه میکرد و منم نتونستم آرومش کنمو در نهایت با دو تا پرستاری که اونجا بودن به زورگرفتیمش و واکسنشو زدیم.حالم واقعا بد شد چونمجبور بود واکسن رو بزنه برای مدرسه و از طرفیواقعا ترسیده بود.امیدوارم همه ی بچه ها سالمباشن. ارسال توسط رابین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها