خاطرات یک دیوانه

متن مرتبط با «داستایوفسکی شب های روشن» در سایت خاطرات یک دیوانه نوشته شده است

فروشنده

  • تاريخ : یکشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۰۲فروشنده ی مغازه روسری فروشیم دختر بدی نیستخیلی سر و زبون داره و کارشم خوبه قابل اعتمادهم هست.دو روز رو کلا نمیاد.دو روز رو نصفهمیاد و سه روز رو کامل میاد.قرار بود آخر ماهیکه گذشت یعنی فروردین بره.دیروز رفتم و کلیدرو تحویل داد و یه کم حرف زدیم و گفت من قبلاز عید گفتم میخوام برم شما هیچی نگفتید!گفتم خانم ف یعنی شما توقع داشتید بگم چرا؟گفت بله.گفتم من فکر میکردم شما دختر عاقل وبالغی باشید و اگه میخواستید بمونید میگفتیدخلاصه یه کم حرف زدیم گفتم اگه مشکلتونحقوقه میتونیم حلش کنیم(پارسال با اون شرایطکه گفتم تقریبا ۱۲ ۱۳ تومن میدادم بهش)گفت اگهبیست و خورده ای بدید میمونم.گفتم تشریفببرید به سلامت.واقعا نمیدونم اینا فکر میکننمن چقدر درامد دارم که اینجوری پیشنهاد میدنخلاصه از فردا خودم باید برم مغازه تا فروشندهپیدا کنم! ارسال توسط رابین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تنهایی

  • به بچه ها چی بگیم؟؟۵ تا نوه هستن که ۳ تاشون بزرگن.با اینکه اینجا نیستن ولی هی سوال پیچ میکنن.امشب نشسته بودم دیدم آرشا زنگ زد و یهالتماس تو صداش بود گفت بابا میشه امشببیای خونه؟دلم برات تنگ شدهیه ساعتی رفتم خونه و کلی بغلم کرد و رفتخوابید.میپرسید بابی (به پدر من میگن بابی)چیزیش نشده؟گفتم نه نترسگفت من میدونم تو نمیذاری بابی بمیره....تو دلم گفتم کجایی که من عرضه نداشتم و بابیرفته.خلاصه آرومش کردم و برگشتم خونه مادرم.از طرفی حال مادرم بده خیلی غصه میخورهخواهرام که مخصوصا کوچیکه هم داغونن..من باید همه ی اینا رو ازشون مراقبت کنم.کاش یه برادر بزرگتر داشتم تا کمکم بود.واقعاتحمل و حمل کردن این همه بار برای من زیادیسنگینه ولی باید تمام توانن رو بذارم تا اینخانواده یعنی تنها داراییم به ساحل آرامش برسه.+کی مراقب تو باشه پس؟من عادت ندارم کسی کنارم باشه یا مراقبم باشهمن تنهایی رو ترجیح میدم.صبحی که میخواستم برم برای تحویل کارت ملیو شناسنامه بابام به بیمارستان برای گرفتنجسدش خیلیا گفتن تو این شرایط نباید تنهاییبری و باید یکی باهات باشه خیلی هم اصرار کردنولی قبول نکردم.تنها راحت تر بودم.خودم رفتم وانجامش دادم.از این به بعد هم انجامش میدم.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فروشنده دختر

  • تاريخ : چهارشنبه ۱۴۰۱/۱۰/۲۸داشتن فروشنده دختر هم خیلی خوبه هم خیلی بداول اینکه باهاشون صمیمی نمیشم مثل فروشنده پسرو خب طبیعتا بیشتر حساب میبرن و بهتر و منظم ترکار میکنن و آن تایمن و تمیز.مغازه ها همیشه برق میزنهولی بزرگترین مشکل اینجاست که حسودن و حساسفقط کافیه یه بحث بکنی و یه کم لحنت بد باشه بهراحتی گریه میکنن یا کافیه از یکیشون تعریف کنیسریع حسودی میکنن و میخوان زیر آب بزنن.برای مغازه ی بالا دو تا فروشنده دختر داریم که نیمهوقت هستن.یکیشون صبح میاد یکیشون عصرو البته اونی که عصر میاد قدیمی تره و تقریبا همه کارهمغازست.دیشب اینا دعواشون شده بود و جفتشوناز هم طلبکار و جفتشون هم گریه کردن.خلاصه امروزاول تک تک با هر کردوم صحبت کردم و در نهایت یهجلسه نیم ساعته تشکیل دادم و اینا حرفهاشون روزدن و قضیه تموم شد.همیشه یادمه میگفتن خانمها با هم نمیتونت کنار بیانو کنار هم نمیتونن کار کنن دیشب و امروز برای بارصدم بهم ثابت شد.از طرفی از جفتشون هم راضی هستم و نمیخوامهیچکدوم رو از دست بدم و بهشون هم تاکید کردمبار آخر باشه با هم دعوا میکنید. ارسال توسط رابین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خواب شب

  • یکی از افکاری که همیشه وقتی بیرونم یا جایی میرم سراغم میاد اینه که مثلا تو ایننقطه ای که الان من ایستادم یا نشستم دو هزار یا سه هزار سال پیش یا حتی یک میلیون سالپیش کی زندگی میکرده یا چه اتفاقی افتاده, ...ادامه مطلب

  • دست نوشته های یک مرده

  • نویسنده های روس بی نظیرن.فکر کنم قبلا هم راجع بهشون نوشتم حال و فضای کتاب هاشون رو دوست دارم و سبک قصه گویی و رمان نویسیشون دوست داشتنیه. میخاییل بولگاکف یکی از نویسنده های روس بود که دوست داشتم کتاب هاشو بخونم و معروفترین کتابش مرشد و مارگاریتاست که متاسفانه نتونستم بخونمش! ولی یکی از کتابهاش به اسم "دست بررسی از مرجع نوشته طبق کپی رایت های یک مرده" رو یک روزه خوندم فوق العاده بود. "دکتر ژیواگو " هم یکی از کتابهایی بود که آرزو داشتم بخونمش و گرفتم و منتظرم تو تعطیلات پیش رو بخونمش., ...ادامه مطلب

  • آرزوهای زندگیم

  • تاريخ : جمعه ۱۳۹۵/۰۹/۲۶ تقریبا به 90 درصد آرزوهای زندگیم رسیدم. این جمله در نگاه اول جای شکر و خوشحالی داره ولی در عمق قضیه یه کم غمناکه. وقتی تو 32 سال به 90 درصد آرزوها برسی واسه بقیه عمر باید چه کرد؟ سخته برام تعریف دوباره ی آرزویی جدید ولی باید سعی کنم یه لیست تازه تهیه کنم که بعیده!!! مسافر نزدیک به مقصد بود براش عجیب بود هوایی آفتابی و جاده ای صاف و بدون ناهمواری.جرعه ای آب نوشید و زیر سایه ی درختی نشست به روزهای اولی که راه افتاده بود و به جاده قدم گذاشته بود فکر کرد ، به روزهایی که این جاده براش پر از پیچ و خم بود و ترسناک و به اکنون نگاه کرد که جاده براش یه رفیق صمیمی شده بود.رو,آرزوهای,زندگیم ...ادامه مطلب

  • داستایوفسکی

  • عجیبن این دو غول بزرگ دنیای نویسندگی و حتی فلسفه : تولستوی (یا تالستوی ) و داستایوفسکی باز هم میخوام غرق بشم در جادوی دیگری از داستایوفسکی و 1 ماهی مشغول بشم و لذت ناب ببرم از کتابش.این دفعه کتاب جن زدگان یا همون تسخیر شدگان رو میخوام بخونم.,داستایوفسکی,داستایوفسکی جنایت و مکافات,داستایوفسکی برادران کارامازوف,داستایوفسکی ابله,داستایوفسکی شب های روشن,داستایوفسکی قمارباز,داستایوفسکی جن زدگان,داستایوفسکی pdf,داستایوفسکی تسخیرشدگان,داستایوفسکی یادداشتهای زیرزمینی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها