خاطرات یک دیوانه

متن مرتبط با «لعنتی ها» در سایت خاطرات یک دیوانه نوشته شده است

تنهایی

  • به بچه ها چی بگیم؟؟۵ تا نوه هستن که ۳ تاشون بزرگن.با اینکه اینجا نیستن ولی هی سوال پیچ میکنن.امشب نشسته بودم دیدم آرشا زنگ زد و یهالتماس تو صداش بود گفت بابا میشه امشببیای خونه؟دلم برات تنگ شدهیه ساعتی رفتم خونه و کلی بغلم کرد و رفتخوابید.میپرسید بابی (به پدر من میگن بابی)چیزیش نشده؟گفتم نه نترسگفت من میدونم تو نمیذاری بابی بمیره....تو دلم گفتم کجایی که من عرضه نداشتم و بابیرفته.خلاصه آرومش کردم و برگشتم خونه مادرم.از طرفی حال مادرم بده خیلی غصه میخورهخواهرام که مخصوصا کوچیکه هم داغونن..من باید همه ی اینا رو ازشون مراقبت کنم.کاش یه برادر بزرگتر داشتم تا کمکم بود.واقعاتحمل و حمل کردن این همه بار برای من زیادیسنگینه ولی باید تمام توانن رو بذارم تا اینخانواده یعنی تنها داراییم به ساحل آرامش برسه.+کی مراقب تو باشه پس؟من عادت ندارم کسی کنارم باشه یا مراقبم باشهمن تنهایی رو ترجیح میدم.صبحی که میخواستم برم برای تحویل کارت ملیو شناسنامه بابام به بیمارستان برای گرفتنجسدش خیلیا گفتن تو این شرایط نباید تنهاییبری و باید یکی باهات باشه خیلی هم اصرار کردنولی قبول نکردم.تنها راحت تر بودم.خودم رفتم وانجامش دادم.از این به بعد هم انجامش میدم.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بچه ها

  • تاريخ : چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۷/۲۶حس میکنم علاقه بچه هام به من خیلی بیشترشده.توی رفتارشون حس میکنم و هر وقت میخوامبرم سر کار جفتشون مخصوصا بزرگه میگه نرو یامیگن دلمون تنگ میشه.تقریبا دیگه عصبی نیستمو اگه باشم باهاشون شوخی زیاد میکنم و بازیهم میکنم.دلم میخواد براشون خاطره های خوببسازم.دلم میخواد بیشتر از اینکه ازم حسابببرن ،رفیقم باشن و دوستم داشته باشن.البتهاقتدار رو هم حفظ میکنم و وقتی یه چیزی میگمگوش میکنن شاید چون زیاد بهشون بکن نکننمیگم.خودم از بابام و رفتاراش خاطره ی خوبتقریبا ندارم و این خیلی بده و نمیخوام برایبچه هام تکرار بشه.دلم میخواو شاد باشن و بهچیزی که بهشون آرامش میده برسن.هر کاری ازدستم بر بیاد میکنم براشون... ارسال توسط رابین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مدتهاست من ،من نیستم

  • دل من رای تو داردسر سودای تو داردرخ فرسوده زردمغم صفرای تو داردمدتهاست به پوچی رسیدم ولی به روی خودم نمیارم.مدتهاست میدونم تهش هیچی نیست ولی اصرار برای بودن رو نمیفهمممدتهاست دارم خودمو گول میزنم ولی , ...ادامه مطلب

  • آدمها

  • چقدر آدمها راحت عوض میشن.راحت بی رحم میشن.راحت بدون عاطفه میشن.راحت این رو به اون رو میشن.یا شاید رفتار من مشکل داره؟شاید من مشکل دارم؟شاید من باهاشون خیلی بد رفتار میکنم؟شاید من راحت اعتماد میکنم و خیلی ساده هستم؟, ...ادامه مطلب

  • زندگی ها

  • زندگی چیز عجیبیه.همیشه مقایسش میکنم با فیلم اینسشپن.فکر میکنم نکنه خوابمنکنه بیداری زندگیم جور دیگه ایه.چشمامو باز میکنم میبینم منم یه آدمه ۳۵ ساله با ۲ تا بچهبا یه روند زندگی مشخص.بعد یهو میرم تو خود, ...ادامه مطلب

  • غمع لعنتی

  • حالم بد نیست ولی خوب هم نیست!و همین بزرگترین مشکلمه.کاش بد بود.وقتی بین این دو حالت گیر میکنم بدتر از حال بد میشم.شاد نیستم.یعنی شاد میشم ولی عمقی نیست.همش در حال فرارم.میخوام از خودم فرار کنمو به چیز, ...ادامه مطلب

  • دست نوشته های یک مرده

  • نویسنده های روس بی نظیرن.فکر کنم قبلا هم راجع بهشون نوشتم حال و فضای کتاب هاشون رو دوست دارم و سبک قصه گویی و رمان نویسیشون دوست داشتنیه. میخاییل بولگاکف یکی از نویسنده های روس بود که دوست داشتم کتاب هاشو بخونم و معروفترین کتابش مرشد و مارگاریتاست که متاسفانه نتونستم بخونمش! ولی یکی از کتابهاش به اسم "دست بررسی از مرجع نوشته طبق کپی رایت های یک مرده" رو یک روزه خوندم فوق العاده بود. "دکتر ژیواگو " هم یکی از کتابهایی بود که آرزو داشتم بخونمش و گرفتم و منتظرم تو تعطیلات پیش رو بخونمش., ...ادامه مطلب

  • آرزوهای زندگیم

  • تاريخ : جمعه ۱۳۹۵/۰۹/۲۶ تقریبا به 90 درصد آرزوهای زندگیم رسیدم. این جمله در نگاه اول جای شکر و خوشحالی داره ولی در عمق قضیه یه کم غمناکه. وقتی تو 32 سال به 90 درصد آرزوها برسی واسه بقیه عمر باید چه کرد؟ سخته برام تعریف دوباره ی آرزویی جدید ولی باید سعی کنم یه لیست تازه تهیه کنم که بعیده!!! مسافر نزدیک به مقصد بود براش عجیب بود هوایی آفتابی و جاده ای صاف و بدون ناهمواری.جرعه ای آب نوشید و زیر سایه ی درختی نشست به روزهای اولی که راه افتاده بود و به جاده قدم گذاشته بود فکر کرد ، به روزهایی که این جاده براش پر از پیچ و خم بود و ترسناک و به اکنون نگاه کرد که جاده براش یه رفیق صمیمی شده بود.رو,آرزوهای,زندگیم ...ادامه مطلب

  • لعنتی...........

  • خیلی قبل تر یعنی زمانی که هنوز 32 ساله و 30 ساله نبودم.یعنی زمانی که هنوز انقدر تجربه نداشتم برام کلی چرا و سوال مطرح بود.اونم در دو مساله اول خودم دوم محیط اطراف و دنیا و کائنات. همیشه اولی از همه سخت تره چون دقیقا وقتی فکر میکنی خودت رو کامل میشناسی بلافاصله بعدش میفهمی هیچی از خودت نمیدونی. این روزها به جوال چراها و جواب های لعنتی در مورد خودم دارم میرسم.دلیل حس تنهایی و غم مقدس و خیلی چیزای دیگه اینه که نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم یا بهتر بگم نمیتونم کسی رو بیشتر از خودم دوست داشته باشم و مادامی که نتونی کسی رو بیشتر از خودت دوست داشته باشی تنهایی و ,لعنتی من دیدمت,لعنتی به انگلیسی,لعنتی های بی آبرو,لعنتی دوست دارم,لعنتی ها,لعنتی گوشی رو بردار,لعنتی خنده دار,لعنتی برگرد,لعنتی دوست داشتنی,لعنتی آراد آریا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها