خاطرات یک دیوانه

متن مرتبط با «لعنتی های بی آبرو» در سایت خاطرات یک دیوانه نوشته شده است

بی انگیزه

  • تاريخ : دوشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۱۷خیلی عجیبه.کلا خیلی بی انگیزه شدم.میخواستم ورزش شروع کنمکه باز این کمر لعنتی شروع کرد به اذیت کردن.تقریبا دیگه از چیزی لذت نمیبرم.این خیلی بده.الان تو این سن اینجوریم چند سالدیگه چجوری میشم؟امروز میخوام آرشا رو ببرم استادیوم.خیلی وقتبود میخواستم ببرمش که امروز فرصت شد یهاستقلالیه دو آتیشه شده و کلی ذوق داره فقطمشکل اینجاست کوچیکه رو نمیتونم ببرم و اگهبفهمه میخوایم بریم کلی غصه میخوره. ارسال توسط رابین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تنهایی

  • به بچه ها چی بگیم؟؟۵ تا نوه هستن که ۳ تاشون بزرگن.با اینکه اینجا نیستن ولی هی سوال پیچ میکنن.امشب نشسته بودم دیدم آرشا زنگ زد و یهالتماس تو صداش بود گفت بابا میشه امشببیای خونه؟دلم برات تنگ شدهیه ساعتی رفتم خونه و کلی بغلم کرد و رفتخوابید.میپرسید بابی (به پدر من میگن بابی)چیزیش نشده؟گفتم نه نترسگفت من میدونم تو نمیذاری بابی بمیره....تو دلم گفتم کجایی که من عرضه نداشتم و بابیرفته.خلاصه آرومش کردم و برگشتم خونه مادرم.از طرفی حال مادرم بده خیلی غصه میخورهخواهرام که مخصوصا کوچیکه هم داغونن..من باید همه ی اینا رو ازشون مراقبت کنم.کاش یه برادر بزرگتر داشتم تا کمکم بود.واقعاتحمل و حمل کردن این همه بار برای من زیادیسنگینه ولی باید تمام توانن رو بذارم تا اینخانواده یعنی تنها داراییم به ساحل آرامش برسه.+کی مراقب تو باشه پس؟من عادت ندارم کسی کنارم باشه یا مراقبم باشهمن تنهایی رو ترجیح میدم.صبحی که میخواستم برم برای تحویل کارت ملیو شناسنامه بابام به بیمارستان برای گرفتنجسدش خیلیا گفتن تو این شرایط نباید تنهاییبری و باید یکی باهات باشه خیلی هم اصرار کردنولی قبول نکردم.تنها راحت تر بودم.خودم رفتم وانجامش دادم.از این به بعد هم انجامش میدم.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بیمارستان

  • تاريخ : دوشنبه ۱۴۰۲/۱۰/۰۴در اوج ناامیدی خوشبختانه بابام چشماشوباز کرد.دیدن مردی که روزگاری برای خودش یلی بود وهمیشه باهاش درگیر بودم و هیچ انعطافینداشت ،روی تخت بیمارستان در حالیکه چشماشبسته بود و دست و پاش رو به تخت بسته بودنو هی دست و پا میزد خیلی سخت بود.خواهرم دیروز گفت وقتی میری به بابا سر بزنیبشین نیم ساعت باهاش حرف بزن واسش خوبه.بهش میگم من تو تمام عمرم نیم ساعت با باباحرف نزدم.الان چی بهش بگم؟؟جدی حس دو گانه ای دارم....نسبت به بابا!!این کلمه همیشه برام عجیب بوده.دکتر میگه ریه سمت چپش عفونت داره.امیدوارمزودتر برگرده خونه ارسال توسط رابین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بی عرضه

  • تاريخ : چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۹/۰۱حس میکنم خیلی بی عرضم.هنوز همون نقطه ی اولم.هنوز گرفتارنمیدونم چرا پیشرفتی توی کارم نمیکنم.نمیدونمایراد از منه یا این حجم از گرونی.من تمام تلاشم رو تقریبا دارم میکنم ولی اتفاقخاصی نمیفته....همیشه فکر میکردم تو این سنانقدر جمع کرده باشم که نیاز مالی نداشته باشمو از زندگی لذت میبرم.ولی واقعا نمیشه. ارسال توسط رابین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فوبیا

  • تاريخ : سه شنبه ۱۴۰۲/۰۷/۲۵پسر کوچیکم استرس مردن منو داره!!۵ ۶ ماهه هی میاد سوال میپرسهمیگه سی سال دیگه چند سالته؟کاش ۱۸ سالگی منو بدنیا میاوردیکاش آمریکا بودی که فوت نمیکردیکاش ورزش میکردی!!کاش پیر نشیخلاصه فوبیاشو گرفته! ارسال توسط رابین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بی حوصله،پدر

  • تاريخ : چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۱/۳۰به وقت یکی از آخرین روزهای فروردیننشستم توی مغازه...بی حوصله...حوصلم سر رفته.برای خودم چای دم کردم و سه تا چایبا طعم زعفران و هل نوشیدم!!موزیک گذاشتم و دارمتو نت میچرخم....بازار خراب....پر از مشتری های خل.منم حس ندارم....خیلی وقته یه قسمتی از وجودم کهخیلی پر از حس بود از کار افتاده فکر کنم....خودم رو بستم به کار و استرس و نتیجش این شد کهتفکر و تجزیه و تحلیل ، در من به پایین ترین میزانخودش در ۴ دهه ی اخیر رسیده است....این آمار محسنات و ضعف های زیادی داره....ولی فعلا خوبم.با اینکه الان حوصلم سر رفته....با اینکه تکرار با من عجین شده...با اینکه حسم پریده ،سفر کرده ولی بازم خوبم.باید خوب بمونم....من یکپدرم....وظیفه دارم.مسولیت دارم باید الگو باشم بایدبا پسرام رفیق باشم باید تمام تلاشم رو بکنم بلاهاییکه سر من اومده سر اونا نیاد.....باید بفهمن پدر دارنباید درک کنن یکی هست مثل کوه پشتشونه تو هرشرایطی...باید بدونن و خیالشون راحت باشه... ارسال توسط رابین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غمع لعنتی

  • حالم بد نیست ولی خوب هم نیست!و همین بزرگترین مشکلمه.کاش بد بود.وقتی بین این دو حالت گیر میکنم بدتر از حال بد میشم.شاد نیستم.یعنی شاد میشم ولی عمقی نیست.همش در حال فرارم.میخوام از خودم فرار کنمو به چیز, ...ادامه مطلب

  • دست نوشته های یک مرده

  • نویسنده های روس بی نظیرن.فکر کنم قبلا هم راجع بهشون نوشتم حال و فضای کتاب هاشون رو دوست دارم و سبک قصه گویی و رمان نویسیشون دوست داشتنیه. میخاییل بولگاکف یکی از نویسنده های روس بود که دوست داشتم کتاب هاشو بخونم و معروفترین کتابش مرشد و مارگاریتاست که متاسفانه نتونستم بخونمش! ولی یکی از کتابهاش به اسم "دست بررسی از مرجع نوشته طبق کپی رایت های یک مرده" رو یک روزه خوندم فوق العاده بود. "دکتر ژیواگو " هم یکی از کتابهایی بود که آرزو داشتم بخونمش و گرفتم و منتظرم تو تعطیلات پیش رو بخونمش., ...ادامه مطلب

  • آرزوهای زندگیم

  • تاريخ : جمعه ۱۳۹۵/۰۹/۲۶ تقریبا به 90 درصد آرزوهای زندگیم رسیدم. این جمله در نگاه اول جای شکر و خوشحالی داره ولی در عمق قضیه یه کم غمناکه. وقتی تو 32 سال به 90 درصد آرزوها برسی واسه بقیه عمر باید چه کرد؟ سخته برام تعریف دوباره ی آرزویی جدید ولی باید سعی کنم یه لیست تازه تهیه کنم که بعیده!!! مسافر نزدیک به مقصد بود براش عجیب بود هوایی آفتابی و جاده ای صاف و بدون ناهمواری.جرعه ای آب نوشید و زیر سایه ی درختی نشست به روزهای اولی که راه افتاده بود و به جاده قدم گذاشته بود فکر کرد ، به روزهایی که این جاده براش پر از پیچ و خم بود و ترسناک و به اکنون نگاه کرد که جاده براش یه رفیق صمیمی شده بود.رو,آرزوهای,زندگیم ...ادامه مطلب

  • حبیب

  • حبیب هم رفت یکی از بهترین صداهایی که دوست داشتم و با خیلی از آهنگ هاش زندگی کردم.... بزن باران ، صدای دوهول ، مرد تنهای شب ، مادر ، قوی سپید ، خرچنگ های مردابی ، ای دیر به دست آمده بس زود برفتی آتش زدی اندر من و چون دود برفتی آهنگ هاش رو که گوش میکنم بغضم میگیره.امیدوارم روحش در آرامش باشه.,حبیب,حبیب خواننده,حبیب الله سیاری,حبیب رضایی,حبیب الله کلکانی,حبیب الله بدیعی,حبیب مرد تنهای شب,حبیب یغمایی,حبیبی یا نورالعین,حبیب الله بلور ...ادامه مطلب

  • لعنتی...........

  • خیلی قبل تر یعنی زمانی که هنوز 32 ساله و 30 ساله نبودم.یعنی زمانی که هنوز انقدر تجربه نداشتم برام کلی چرا و سوال مطرح بود.اونم در دو مساله اول خودم دوم محیط اطراف و دنیا و کائنات. همیشه اولی از همه سخت تره چون دقیقا وقتی فکر میکنی خودت رو کامل میشناسی بلافاصله بعدش میفهمی هیچی از خودت نمیدونی. این روزها به جوال چراها و جواب های لعنتی در مورد خودم دارم میرسم.دلیل حس تنهایی و غم مقدس و خیلی چیزای دیگه اینه که نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم یا بهتر بگم نمیتونم کسی رو بیشتر از خودم دوست داشته باشم و مادامی که نتونی کسی رو بیشتر از خودت دوست داشته باشی تنهایی و ,لعنتی من دیدمت,لعنتی به انگلیسی,لعنتی های بی آبرو,لعنتی دوست دارم,لعنتی ها,لعنتی گوشی رو بردار,لعنتی خنده دار,لعنتی برگرد,لعنتی دوست داشتنی,لعنتی آراد آریا ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها