زندگی جدی رو دوست ندارم

ساخت وبلاگ
تیک تاک تیک تیک

زندگی سخت شده یا شاید من حس میکنم سخت داره میشه یا چون هر قدم داریم به پایانش نزدیک

میشم حس میکنم سخته؟

همه چیز ار وقتی 30 سالم شد شروع شد.گذر ار بهترین دهه ی زندگی یعنی 20 تا 30 ، گذر از جوونی

گذر ار دیوانگی و گذر از حال و روز خوب جوونی و اشتباه و حماقت و جذابیت.

همه چیز از وقتی شروع شد که زندگی کم کم جدی شد.مدرسه تموم شد بزرگ شدم دانشجو شدم

همبازیام یعنی خواهرام هم بزرگ شدن ، دانشگاه تموم شد کار کردن شروع شد و زندگی مزه ی فانش

رو از دست داد جدی شد خیلی جدی تر هم شد ازدواج ، ازدواج خواهر ، دایی شدن و در نهایت

پدر شدن.همه ی اینا رو باید گذاشت کنار یه روح دیوانه ی بچه سال که همچنان هر شب با خاطرات

دورانی که زندگی جدی نبود عشق بازی میکنه.همچنان رویا پردازی و غرق شدن در دنیای خیال

ولی وقتی به خودش میاد میبینه 32 سالشه نه 20 سال، نه 13 سال نه 18 سال.

همه چیز از جایی شروع شد که مسولیت ها بیشتر شد.

زندگی جدی رو دوست ندارم.الان خودم رو هم دوست ندارم.هیچ چیز این دنیا رو دوست ندارم........

پی چیزی میگردم که نمیدونم چیه،نمیدونم کجاست ،نمیدونم وجود داره یا نه فقط میدونم باید پیداش کنم

 

خاطرات یک دیوانه...
ما را در سایت خاطرات یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : زندگی رو جدی نگیر, نویسنده : rabino بازدید : 202 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 11:37