قبر

ساخت وبلاگ

تاريخ : چهارشنبه ۱۴۰۳/۰۱/۱۵

دو روز پیش دو ماه از فوت بابام گذشت که

نشد بریم سر خاک و امروز با خواهرام رفتیم.

هنوزم هم عجیبه اینکه میری بالا سر یه قبر که

دورش پر از قبره و هر کدوم عزیز یک خانواده.

میری بالا سر کلی خاک در حالیکه عزیزت اون زیر

خوابیده.هنوز هم حسه عجیبیه.

اونجا یه سگ هست اسمش جکه.اولا من ازش

میترسیدم(کلا از سگ میترسم)ولی کم کم باهاش

اخت شدیم امروز یکی میخواست مزاحم بشه

چنان به طرف حمله کرد عشق کردیم.

ارسال توسط رابین

خاطرات یک دیوانه...
ما را در سایت خاطرات یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rabino بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 19 فروردين 1403 ساعت: 21:03