مسافر

ساخت وبلاگ

تاريخ : سه شنبه ۱۴۰۱/۱۲/۱۶

مسافر نگاه خستشو به روبرو دوخت.

از پشت سر و مسیری که پشت سر گذاشته بود دل کنده بود

مختصر استراحتی کرده بود و زیر سایه ی درخت جون

تازه ای گرفته بود.با اینکه هنوز پاهاش خسته بود ولی

باز هم توان ادامه ی مسیر رو داشت.شوقش رو نداشت

ولی میدونست باید بازم بره...بره تا برسه البته شاید

نرسه ولی وظیفه داره تا بره...

مسافر روی تپه ایستاده بود و آفتاب خورده و تا حدی

مغرور منتظر ادامه ی مسیر ولی اینبار با خستگی کمتر

و آهسته رفتن و نگران نبودن برای رسیدن یا نرسیدن..

مسافر دیوانه ی عاقل تری شده بود.....

مسافر به ادامه ی راه خوشبین بود....

ارسال توسط رابین

خاطرات یک دیوانه...
ما را در سایت خاطرات یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rabino بازدید : 79 تاريخ : دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت: 11:53