چای هل

ساخت وبلاگ

توی مغازه نشستم معین گوش میدم

این اسپیکر رو زده بودم به شارژ تا بتونم آهنگ

گوش کنم.این نهایته آینده نگریه منه!!!

رفتم کتری قوری رو شستم تا چایی بنوشم!!

شاید این خستگی و خواب آلودگی رو رفع کنه

معین چی داره میخونه؟

اینو:

شاید اونجوری که باید

قدرتو من ندونستم

حرفهایی بود توی قلبم

من نگفتم نتونستم

دارم فکر میکنم چقدر تلخه.زندگی چقدر تلخه

یه زمانی ۲۰ ساله ۲۵ ساله بودم و کلی راه جلوم

بود و کلی مسیر باید طی میکردم ولی الان ۴۰

ساله و دیگه حس میکنم مسیری نمونده و چند

وقت دیگه میانسال میشم.چقدر تلخه.تلخه این

یکبار فرصت داره از دست میره.حسرت هیچی رو

نمیخورم چون همش انتخابهای خودم بوده.همش

ولی فقط از این ناراحتم که رویاهام رو باور

نکردم و دنبالشون نرفتم.هنوزم نمیدونم چرا

شاید فکر میکردم استعدادم به اندازه ی کافی

نیست یا شاید از قضاوت شدن و رد شدن

میترسیدم.یا شاید عجله داشتم....

هنوز نمیدونم.ولی احتمالا خیلی خوشحال تر از

الان میتونستم باشم.و جایگاهم بهتر بود...

آب کتری جوش اومد برم یه چایی دم کنم شاید

خستگیم در بره.چای هل.

خاطرات یک دیوانه...
ما را در سایت خاطرات یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rabino بازدید : 46 تاريخ : دوشنبه 3 مهر 1402 ساعت: 13:18