نسخه

ساخت وبلاگ

تاريخ : سه شنبه ۱۴۰۲/۱۰/۱۹

فکر میکنم دیگه گریه کردن بلد نیستم.

هر کاری میکنم اشک جمع میشه ولی پایین

نمیاد!!

امشب اومدم یه سر زدم و پرستارش گفت نیاز

نیست شب بمونی.داشتم برمیگشتم خونه که زنگ

زد فشار بابات خیلی پایینه سریع برگشتم برم

آمپولی که گفته بود رو بگیرم داروخانه گفت فقط

با نسخه میدیم.رفتم بیمارستان دکتر آی سی یو

نسخه رو نوشت رفتم داروخانه گرفتم و برگشتم

احتمالا شب اینجا میمونم.

ارسال توسط رابین

خاطرات یک دیوانه...
ما را در سایت خاطرات یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rabino بازدید : 31 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 13:32