می روی و گریه می آید مرا

ساخت وبلاگ

تاريخ : پنجشنبه ۱۳۹۶/۱۱/۱۲

تهوع از سارتر رو میخوندم.

بی هدف شروع میکرد به قدم زدن تو خیابون های پاریس و به کوچه پس کوچه ها و میدان ها و مغازه ها و کافه

ها و رستوران ها بی هدف سر میزد ،مردم رو تحلیل میکرد و بررسیون میکرد توصیفشون میکرد و قصه رو مینوشت.

من امشب قدم زدم توی خیابون ها ، بی هدف و بی رمق.بیشتر از اینکه مردم رو تحلیل و بررسی کنم خودم

رو تحلیل کردم و طبقه معمول به نتایجه جدید و قدیمی رسیدم...نکاته جدیدی کشف کردم و همچنان در

33 سالگی نفهمیدم از زندگی چی میخوام...........نفهمیدم کجای دایره ی زندگی ایستادم........

نفهمیدم چی خوشحالم میکنه.............نفهمیدم چی میخوام.............نفهمیدم این دله لعنتی چرا

دست از سرم برنمیداره.......و از همه مهمتر نمیفهم چه مشکلی هست که من خوشحال نیستم..

سالها پیش همینجا نوشتم وقتی بین دو راهیه دل و عقل گیر کنی اگه دل رو انتخاب کنی عقلت یه کم

بهت غر میزنه ولی همیشه دلت خوش و قرصه.ولی وقتی با عقلت بری جلو یه مدت آرومی بعد تا ابد

تا قیامت تا وقتی هستی دلت دهنتو سرویس میکنه..................همینه ایراده کار.

می روی و گریه می آید مرا

اندکی بنشین که باران بگذرد

پ.ن:این تیکه از آهنگ همایون شجریان رو نمیشه گوش کرد و اشک نربخت..........

ارسال توسط رابین

خاطرات یک دیوانه...
ما را در سایت خاطرات یک دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rabino بازدید : 149 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 3:49